سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای تازه شدن دیر نیست
لینک دوستان

*                  سوتی های باحال
خانه
در یکی از شب های گرم تابستان که یکی از دوستانم را برای شام به منزل دعوت کرده بودم در آخر شب به بحث و گفت و گوی عمیقی مشغول بودیم که در این حین مسواک را برداشتم و با حواس پرتی تمام آن را زیر جای مایع ظرف شویی که به دیوار نصب شده بود بردم.بعد از ریختن مایع روی مسواک با عجله ی تمام شروع به مسواک کردن کردم که دوستم با حیرت تمام من را نگاه میکرد و اخم هایش را در هم کشیده بود ناگهان مسواک و دست من از حرکت باز ایستادند من از شدت خجالت به حیات دویدم و آن شب را تا صبح با خنده و کمی حالت تهوع به سر کردیم.

کلاس                        

زنگ فیزیک بود و ما و بچه های کلاسمان داشتیم همراه دبیر فیزیکمان مسایل فیزیک را حل میکردیم که در کلاس باز شد و دو نفر پسر جوان وارد شدند من که از ورود آنها شوکه و ذوق زده شده بودم بلند شدم و با صدای بلند و افتضاحی گفتم بر...پا...،خوب است بدانید که در آن وقت کلاس ساکت بود و فقط صدای من بود که گفت:برپا!!و بعد از آن دیدم که ئتمام صورت ها به طرف من است حتی دبیر فیزیکمان که داشتند به من میخندیدند.بعد به آن دو پسر نگاه کردم که دست هر دوی آنها یک جعبه ابزار است حتی انها هم داشتند به من میخندیدند.بعدها فهمیدم که آن دو تعمیر کار شوفاژ بودند که کل بچه ها از قبل خبر داشتند و فقط من بودم که از همه جا بیخبر بودمو آبرویم پیش همه رفته بود.
منبع:مجله ی کانون خانواده

لطفا وقتی خوندین نظراتتون رو هم بنویسین، ممنون

 



برچسب‌ها: سوتی های باحالداستان
[ یکشنبه 89/8/2 ] [ 7:36 عصر ] [ شاپرک ]
درباره وبلاگ

برچسب‌ها وب
طنز (3)
ذکر (1)
شعر (1)
امکانات وب