سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای تازه شدن دیر نیست
لینک دوستان

حرف های در گوشی با خدا

از خدا خواستم درد هایم را از من بگیرد،

خدا گفت :نه!

رها کردن کار توست،تو باید از آن دست بکشی.

از خدا خواستم تا شکیباییم بخشد،

خدا گفت:نه!

شکیبایی زاده ی رنج و سختیست!شکیبایی بخشیدنی نیست،به دست آوردنی است.

از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،

خدا گفت:نه!

من به تو نعمت و برکت داده ام!حال با توست که سعادت را به چنگ آوری.

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،

خدا گفت:نه!

رنج و سختی تو را از دنیا دور و دورتر و به من نزدیک و نزدیک تر می کند.

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،

خدا گفت:نه!

بایسته آن است که تو خود سر بر آوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کردتا سودمند و پر ثمر شوی.

من هر چیزی را به گمانم در زندگی لذت می آفرید از خدا خواستم،و باز خدا گفت:نه!

من به تو زندگی خواهم داد،تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.

از خدا خواستم یاریم دهد تا دیگران را دوست بدارم،همانگونه که او مرا دوست دارد،

و خدا گفت:آه،سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!

 



برچسب‌ها: حرف های در گوشی با خدا
[ سه شنبه 90/6/29 ] [ 3:20 عصر ] [ شاپرک ]

 

وکیل زرنگ

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل، ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید اکنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید، متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش در گذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید، فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سال‌هاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه. نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سال‌هاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به این‌ها یک ریال کمک نکرده‌ام، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟

 

منبع:www.tanz.mihanblog.com

 

 



برچسب‌ها: حکایت طنز
[ سه شنبه 90/6/22 ] [ 9:29 عصر ] [ شاپرک ]

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

 




منبع:/www.tanz.mihanblog.com


برچسب‌ها: مطلب طنز.مطلب خنده دار
[ سه شنبه 90/6/22 ] [ 9:25 عصر ] [ شاپرک ]
درباره وبلاگ

برچسب‌ها وب
طنز (3)
ذکر (1)
شعر (1)
امکانات وب